-
یادت بخیر
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 02:00
نمی دونم امروز چرا همش دلم می خواست ببینمت همبازی! راضی نیستم همبازی! داشتم فکر می کردم چقدر بزرگ شدی همبازی...انقدر که دیگه بازی نمی کنی...به جای همبازی حالا می خوای همخونه داشته باشی...! آخ یادت بخیر همبازی!
-
جنون
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 23:06
دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه یا نیازی که شکل می گیرد در تن شاخه های خشک و سیاه دل گمراه من چه خواهد کرد با نسیمی که میتراود از آن بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان لب من از ترانه می سوزد سینه ام عاشقانه می سوزد پوستم می شکافد از هیجان پیکرم از جوانه می سوزد من ز شرم شکوفه لبریزم یار من کیست ،...
-
دل نوشت
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 13:10
می خوام بازم کسیو داشته باشم که براش بنویسم ، به فکرش آهنگ گوش بدم ، به عشقش دنبال شعرا و آهنگایی باشم که به عشق و رابطمون می خوره. می خوا بازم کسیو داشته باشم که روزای خوب ، فکرای خوب و خاطره های خوب باهاش داشته باشم. می خوام بازم کسیو داشته باشم که بغلم کنه ، بوسم کنه ، نگاهم کنه و باهام ساعت ها حرف بزنه . دلم...
-
آی کنت بیلیو ایت
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 00:57
هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی حرفی بزنی که مجبور شم بهت بگم خفه شو ...
-
اصل اول
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 16:23
لاغر باش تا کامروا باشی!!!!!!!
-
غمگین ترین
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 03:21
غمگین ترین حالت می دونی چیه؟ این که همیشه تو جمع هایی که همه زوجن تو تنها باشی غمگین ترین اتفاق می دونی چیه؟اینکه دوستات ازت بترسنو تنها ولت کنن که نکنه زوجیتشونو بهم بریزی غمگین ترین بیداری می دونی چیه؟اینکه انقدر به تنهایی و بی کسیت فک کنی که تا صب مث جغد چشات وا باشه غمگین ترین لطف می دونی چیه؟اینکه دوستای الکیت...
-
عزیزم
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 02:11
عاشقم عاشق آن «میم» که می آید آخر «عزیز» و مرا مال تو می کند اینو توی فب خوندم . از ته دل آه کشیدم. توی گوشیم شروع کردم به نوشتنش.بعدش دکمه بک رو زدم.پرسید دو یو وانت تو سیو د چینجز؟ غصه ام گرف. زدم یس سیوش کردم تا بازم بخونمش و دلم بسوزه. دلم بگیره. آه بکشم از اینکه کسیو ندارم که این اس ام اسو براش بفرستم.که کسیو...
-
وقتی انسانی را یابو بر میدارد!
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 00:08
به این ضرب المثل به شدت اعتقاد دارم <<اگه به مُرده رو بدی به کفنش مـــی ریــــنه!!>>
-
فان
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:35
آیا تا به حال بعد از پریدن از خواب بد نیمه شب به دســتشویی رفته اید؟ آیا بعد از آن خود را در آیینه دسـتشویی نگاه کرده اید؟ آیا در آن لحظه با قیافه ای ترسناک خود را ترسانده اید؟ من خودم را ترساندم و واقعا خیلی از خودم ترسیدم خیلی فان داشت این پست مرا یاد یک چیز بی تربیتی انداخت!ای بی تربیت!
-
مغمومم
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 22:26
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست و بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
-
صبر می کنم
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 02:53
نمی دونم می خواد چی کار کنه و این داره عذابم می ده نمی تونه تصمیم بگیره شاید می ترسه. نمی خوام مجبورش کنم یا التماس کنم منم غرور دارم دلم می خواد یه اشتیاقی ببینم. فکر نمی کردم اینجوری برخورد کنه. تا یه جاهاییش رو پیش بینی کرده بودم اما دیگه فکر نمی کردم بزنه زیر حرفش. نه مسقیم بلکه غیر مستقیم. احساس می کنم یه ماهیم و...
-
خونه تکونی
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 20:17
خونه تکونی کردم اینجارو حسابی!دیدم حالا که دلم و زندگیم تکون خورده این جا هم باید یه تکونی بخوره!
-
1389/01/26و باران زد...
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 19:40
این پست مال بیست و ششم فروردینه سال هشتادو نه هستش.اما دل می خواد دوباره بزارمش چون فکر می کنم باید خونده بشه! با همه عشقی که بهش دارم تقدیمش می کنم به کسی که جز خوبی چیزی ازش ندیدم.تنها کسی که واقعا دوسم داشت و به خاطر من هر کاری می کرد.ولی من به بدترین شکل ممکن جواب محبتاشو دادم...خیلی دلم می خواد این شعرو بخونه ولی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 21:00
از بلاگم بدم اومده چرا؟
-
غمگین عمیق
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 11:46
راست است که آدم وقتی غمگین تر است عمیق تر هم هست زمانی به معنی واقعی کلمه غمگین بودم اما حالا نه غمگینم،نه عمیق و نه هیچ چیز دیگری.صدایی از اعماق روحم فریاد می زند و کمک می خواهد اما من بیچاره کاری از دستم بر نمی آید آنی شده ام که نمی شناسم و دوستش ندارم دلم برای خودم می سوزد وقتی حرفهای گذشته ام را می خوانم، با خود...
-
کم آوردم
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 10:56
می شه یکی به من بگه باید چیکار کنم؟ قول می دم اولین حرف اولین کسیو که شنیدم مثل بز گوش کنم چون واقعا دیگه مغزم نمی کشه آقا کم اوردم خدا کم اوردم بگو چی می شه این نامردیه من انقدر خالی باشم اصلا به من نمیاد
-
پاک می کنم
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 03:06
به طرز عجیبی دارم همه چیو تو زندگیم پاک می کنم،از گوشی موبایلم گرفته تا دفتر و دستک و هر چیزی که یه زمانی برام عزیز بوده و الان حسی بهش ندارم.در واقع هیچ حسی به هیچ چیزی ندارم ولی زنده ام. چند روز پشت سر هم کابوس می بینم.دیروز صبح خواب دیدم سوار ماشین بودم و از دره پرت شدم پایین،ماشین یهو سبک شد واقعا حس مرگ رو...
-
من ترسیدم
شنبه 11 دیماه سال 1389 19:41
مثل یه یه اتاق در بسته و تاریک می مونه که هیچی توش نیست درشو که باز می کنی یه مه سیاه می بینی ازش می ترسم خیلی می ترسم پشت در که می شینی گاهی یه صداهایی می شنوی انگار یکی داره با التماس یه چیزی رو طلب می کنه برام گنگه گوشتو که بچسبونی به در برات واضح می شه ولی اینکارو نکن می خوره تو ذوقت ازش فاصله بگیر بیا کنار من...
-
هیچ رد پایی در دنیایم نیست
شنبه 11 دیماه سال 1389 18:29
خیلی تنهام دلم می خواد: آیدا از شهرستان واسه همیشه برگرده تهران فرزاد مثل بچگیاش روزی 3 ساعت برام حرف بزنه گوشی جدید بخرم نرم دانشگاه روزی 12 ساعت بخوابم هرچی می خوام بخورم و چاق نشم یه خونه جدا داشته باشم همه قسمتای توای لایتو با دوس پسرم پشت سر هم ببینم یه روز کامل سیمز بازی کنم با آیدا بریم بازار چرت و پرت بخریم هر...
-
هیچ
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 23:40
هیچ حرفی واسه گفتن ندارم!
-
چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهایی
شنبه 29 آبانماه سال 1389 19:58
می ترسم دلم بپوسه می ترسم دیگه هیچی نخوام دیگه هیچکس رو نخوام می ترسم تنها بمونم سردمه خیلی سردمه پ.ن: عنوان پست از شعرای فروغه
-
هواش حرف نداشت
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 11:16
هواش حرف نداشت!بارون می اومد،8 صبح؛ توی بالکن وایساده بودم،با فندک کوچولوم سیگار لاغرمو روشن کردم؛ دلم می خواست زمان همونجا متوقف بشه! هواش حرف نداشت!موهامو باز کردم؛ سر سیگارمو چند بار کشیدم رو دیوار،آتیشش افتاد پایین؛ جای لبام روش مونده بود،صورتی! دیرم شده بود،پرتش کردم؛ هواش حرف نداشت!رفتم.
-
فراموشی
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 10:26
وقتی می بینم توبا غریبه هم آغوشی فراموشی میاد سراغ من فکر می کنم کورم فاصلمون تا جدایی کمه فکر می کنم دورم تو رو هم نمی بینم هم سفر منی ولی کنار تو نمی شینم
-
برزخ
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 22:18
پوچ و بی احساسم.انگار تو یه برزخ غوطه ورم.فقط می تونم به خودم فکر کنم انگار هیچ کس دیگه ای تو زندگیم وجود نداره هیچکس رو نمی بینم.فقط خودم رو می بینم که دارم تنها تو یه مسیر عجیب که انتها نداره آروم قدم می زنم.برام مثل یه خلصه می مونه.حس می کنم یه کم از سطح زمین اومدم بالا تر و قدمهام تو یه ابر فرو میره. انقدر روحم...
-
نقش باســـــن در خریت
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 00:39
وقتی می بینم چگونه خودش را به خریت می زند من هم خر می شوم!آخر اگر جلوی گــــوزو گــــوز ندهی فکر می کند باســـن نداری! از خودم خیلی خوشم می آید از بسکه همیشه مثالهای بی ربط می زنم!!
-
پوچ
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 17:25
هر ثانیه ای که می گذردهیچ را به یاد می آورم و حجم بزرگ خالی قلبم را و درد پوچیهای ذهنم را و آرزوهای خشکیده بر روی دیوارهای اتاقم را و آسمان خط خورده ام را و دیوان حافظ خسته ام را
-
بوسه دلتنگ
جمعه 11 تیرماه سال 1389 01:40
بوسه دلتنگم را آهسته لای دستمالی می پیچم رویش گلبرگ رز می گذارم تا تنها نباشد گلبرگ رز خجالت می کشد نوازشش می کنم تا آرام بگیرد گریه ام می گیرد بوسه دلتنگم را زیر خاک پنهان می کنم از همین حالا دلم تنگ تر می شود دل من کارش همین است گاهی بزرگ می شود و از حلقم بیرون می زند گاهی هم کوچک می شود و لا به لای ذرات روحم گم می...
-
دعای مادرانه
شنبه 15 خردادماه سال 1389 01:20
احساس نا امنی توام با ترس و نگرانی.آش شعله قلمکاری که خوردمش ولی تو گلوم گیر کرده و پایین نمی ره! مامانم می دونست که با اشــکان حرف زدم و خیلی ناراحتم ولی نمی پرسید چمه چون می دونس حتما می پرم بهش!!دیگه آخر تو ماشین طاقت نیورد گفت حالا مگه بهت چی گفته؟دیگه منم منفجر شدم و تعریف کردم.بعد از کلی نصیحت و حرفای تکراری یه...
-
پنگوئن امپراتور
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 22:30
هر زوجی تو زندگیشون فقط یه بار می تونن بچه دار شن و فقطم یدونه تخم می تونن بذارن واسه همین اون تخم خیلی در معرض خطر خواهد بود و اگه یه وخ یه جونور دیگه بخورتش یا جنین توش یه جوری از بین بره دیگه مامان باباش نمی تونن هیچ وخ بچه داشته باشن.مامان پنگوئنی که جوجش بمیره یا دیوونه می شه و افسردگی می گیره یا می شه پرستار...
-
آکاردئون...دف
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 15:12
شب امتحان فیزیولوژی جانوری ۲ به شدت درسام مونده بود و حاضر بودم هر کاری بکنم به جز درس خوندن.به جای درس نشسته بودم به صدای آهنگ بابا کرمی که از تو کوچه می اومد گوش می کردم!راه رفتن توی این سر بالایی های محل ما خودش یه هنره چه برسه بخوای آواز هم بخونی تازه ساز هم بزنی!!! آهنگش شاد بود ولی نمی دونم چرا صدای آکاردئون...