-
من به خودم زیر قرضم
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 03:08
دلم واسه خودم می سوزه.خیلی خودم رو اذیت کردم تا حالا.طفلی دلم می خواد یکی پیدا شه ازم مواظبت کنه.کمکم کنه قرضامو به خودم پس بدم. قلبم می سوزه،دردش دیگه زده تو پشتم. برو از زندگی من بیرون لعنتی.تا بهت فکر می کنم تپش قلبم شروع می شه.درد هم که جدیدا بهش اضافه شده.
-
نخور بابا!نخور!
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 01:20
تو که نمی تونی گه بُخوری گه می خوری گه می خوری!
-
برای بار 8483487987می پرسم...وکیلم؟
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 01:15
امسال نتونستم برم خونه مامانی کمک کنم واسه مهمونای عیدش.روز اول 30 نفر اومده بودن!طفلی مامان بزرگم خیلی سختش بوده دست تنها.البته بابایی همیشه کمکش می کنه اما خب اونم پیره دیگه.روز اول که ما تو جاده چالوس بودیم تو راه برگشت،روز دوم من یکم سرما خورده بودم،روز سوم خودمون رفتیم عید دیدنی بیشتر مهموناشونم اومده بودن و رفته...
-
منفی بینهایت تا مثبت بی نهایت!
جمعه 6 فروردینماه سال 1389 03:59
فرزاد میگفت تو منفی بودی حالا صفر شدی! دیشب گفتم الان دیگه ۱ شدم.می گه نه ؛۲۰ شدی الان! تا دید خوشحال شدم گفت حالا کو تا صد! گفت من چی بگم که تو سن به این کمی تا صد رفتم و برگشتم حالا دارم دورش می کنم! تو کف حرفش موندم!
-
من با خیال او دل خود شاد می کنم
سهشنبه 3 فروردینماه سال 1389 00:57
یک روز جواب دنیا را خواهم داد یک روز باران خواهد بارید و من دیگر یاد تو نخواهم افتاد یک روز بهانه هایم خاک می شوند امروز باران بارید من باز هم در دل تورا هزار بار پرستیدم هزار بار کشتم و هزار بار صدا کردم یک روز می فهمم که چه تلاش بیهوده ای است فراموش کردنت.
-
چهار شنبه سوری
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 11:45
بهترین چهارشنبه سوری عمرم بود امسال!واقعا بهم خوش گذشت!اولش که رفتم دکتر تغذیه ام چون وقت داشتم؛کلی کم کرده بودم خیلی خوشحال شدم اصلا فکرشم نمی کردم با اون همه تقلبی که کرده بودم!یه شبم که پیتزا با نوشابه خورده بودم! دیگه بعدشم اومدیم خونه عمه ام با عموم اومده بودن خونمون رفتیم کلی سروصدا کردیم البته من که وایساده...
-
تو همونی؟؟؟
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 00:52
بعضى وقتا برام غریبه مى شى.با خودم مى گم این همونه که تو ذهنم همه حرفاشو روزى بیست بار مرور مى کردم؟این همونه که واسه اون چشماى عسلیش مى مردم؟همونه که عطر حضورش هنوز تو مشاممه؟همون که حتى دیر کردنشم برام شیرین بود؟که آرزوم بود از دور نگاهش کنم و دلم ضعف بره واسه راه رفتنش؟ این همونه؟تو همونى که هنوزم از بردن اسمت تو...
-
ابرو!
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 15:54
فکر کن از ساعت ۱۰ نشستم تا ۲ نوبتم شه! آخرشم گند زد !به چه زیبایی! من واقعا نمی دونم تو که حداقل ۷۰ رو رد کردی های موهاتو لایت می کنی بعدم می ری مانیکور می کنی بعدشم فرنچ ؛خسته نمی شی؟ انقدر دلم یه میلکا می خواد...
-
روح
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 01:01
جدیداْ به روح فوق العاده اعتقاد پیدا کردم.اگه می شد روح هم به من اعتقاد پیدا می کرد خیلی عالی می شد!
-
لحظه هاى بى تو بودن مى گذره اما به سختى
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 21:00
خیلى سخته!تو دلم یه چیزه تو سرم یه چیز دیگه! دلم یه آدم دیگه رو مى خواد عقلم یه آدم دیگه رو! زبونم که اصلاً حرف گوش نمى ده!اونى رو مى گه که دوس داره!مى خواد اونو خوشحال کنه...اما دلم،احساساتم،هیجانهام،خواسته هام...همشون رو سرکوب شده مى ببینم. اونو خوشحال مى کنم تا شاید بتونم ذره اى از محبتاشو جبران کنم،بهش مى گم منم...