دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

حساب کتاب

کفاره شــراب خواری های بی حساب ......هوشیار در میان مسـتان نشستن است

نمی شه برگردی

نمی شه برگردی

گذاشتنت اون زیر خودم دیدم

خاک ریختن روت منم ریختم تا باور کنم رفتنتو اما بی فایده بود

هنوز سر میز غذا برات قاشق چنگال می ذارم

هنوز وقتی فال حافظ می گیرم می رم گوشیو بر می دارم که ازت معنیشو بپرسم

هنوز وقتی یه شعر قشنگ یه جا می خونم می خوام یادداشتش کنم که جمعه بیام برات بخونم

نمی شه برگردی می دونم

خودم بالا سرت بودم باهات خداحافظی کردم چشمات بسته بود صورت سفید و قشنگت با اون موهای پنبه ای زیبات خوابیده بود

خودم اون روز لباستو دراوردم که ازت نوار قلب بگیرن اون نوار قلبو گذاشتم لای کتابم نمی دونم چرا

نمی شه برگردی

از همون اولش که رفتی تو کما می دونستم بر نمی گردی

حتی اون موقع که بالاسرت شعر مورد علاقتو می خوندم و اشکت آروم از گوشه چشمت اومد پایین

"دلم می خواس اینجا بودی تا تو چشات نیگا کنم"

"کبوترای عشقمو از تو چشات هوا کنم"

"بی تو زمونه سردشه نمی دونم چه دردشه"

"یه روز بیا با هم دیگه زمونه  رو دوا کنیم"

"با من بیا با من بمون نذار که تنها بمونم"

می دونم یادته چون اشکاتو دیدم می دونم که شنیدی

حالا برخلاف خواست تو من از همیشه تنهاترم

از وقتی رفتی کمبود محبت گرفتم

نمی شه برگردی می دونم

اما هنوز نمی تونم باور کنم نمی تونم عادت کنم

باید یه نخ به انگشتم ببندم که همیشه یادم باشه دیگه پدربزرگم رفته

دیگه نیست تموم شد برای همیشه

هر چقدر هم که گریه کنم فایده نداره

می دونم یادته که وقتی فهمیدی توی خونه تنها نشستم گریه می کنم بهم زنگ زدی گفتی

"باباجون تا وقتی من زنده ام نباید گریه کنی هروقت من مردم گریه کن"

حالا من گریه هام بند نمیاد

هروقت حتی تو دلم اسمتو بیارم اشکام سرازیر می شن

دیگه نیستی تموم شد

نمی شه برگردی

می دونم