دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

دل نوشت

می خوام بازم کسیو داشته باشم که براش بنویسم ، به فکرش آهنگ گوش بدم ، به عشقش دنبال شعرا و آهنگایی باشم که به عشق و رابطمون می خوره.

می خوا بازم کسیو داشته باشم که روزای خوب ، فکرای خوب و خاطره های خوب باهاش داشته باشم.

می خوام بازم کسیو داشته باشم که بغلم کنه ، بوسم کنه ، نگاهم کنه و باهام ساعت ها حرف بزنه .

دلم میخواد از نگاه کردن به چشماش دلم بلرزه ، از شنیدن صداش نفسم بند بیاد و از لمس دستاش قلبم هری بریزه .

می خوام کسیو داشته باشم که برای انتخاب زنگ شمارش توی گوشیم یه عالمه آهنگ انتخاب کنم؛ هر روز با زنگش بیدار شم و تا شب هیجان بودن با اون رو داشته باشم .

می خوام با کسی باشم که باهاش بهم خوش بگذره؛ ثانیه ها رو بشمارم تا وقت قرارمون برسه، هر بار که می بینمش یه حس جدید داشته باشم و منتظر سورپرایز شدن با چیزا و حرفا و کارای عاشقانه باشم.

دوس دارم باهاش برم شام بخورم، دیر برگردم خونه ، باهاش برم توی طبیعت بگردم .

می خوام کسیو داشته باشم که بهم بگه عزیزم ، خوشگلم ، مهربونم..دوس دارم همش قربون صدقم بره هم توی اس ام اس هم پای تلفن هم رو در رو.

دلم می خواد بغلم کنه و همش ازم تعریف کنه، توی روم بهم بگه دوسم داره .

دلم می خواد واقعا دوسم داشته باشه منم دوسش داشته باشم...

نظرات 8 + ارسال نظر
بهار چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://spring21.blogfa.com

وبلاگت رو از آرشیو تطرات وبلاگم یافتم از این به بعد سر میزنم:دی

مرسی مرسی
خوشحالم کردی دوست عزیز :*

محیا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام گل خانومم؛
سال نو مبارکت باشه ایشالله!
منو ببخش یه کم زیادی درگیر کارای دانشگام شدم! پاک فضای مجازی بیلمیره!!!
مرسی از حسن ظنت نسبت به من؛
ایشالا زودتر بیادش و خودش این دفعه به پات بیفته و التماست کنه و توهم بهش بگی برو با مامانت بیا!!!
نازبانو؟؟؟؟
این دل نوشته ت یه حال و هوای عجیبی داره! منو یاد یه حس خاص میندازه که بعدا دیدم یه جایی از اون حس به اسم آرامش یاد شده بود.
هی.... چه لاک خوش رنگی/عجب آرایشی/ چه همسر!!!! خوبی/ عجب آرامشی...
فکر میکنی با این اوضاعی که هست یه همچین کسی اونم بصورت پایدار پیدا می شه؟؟؟؟؟؟؟
هوم.... هی .... گفتی و دلمو کباب کردی!
آغوش...بوسه...نگاه پاک و معصوم... هم صحبت...هم صدا... هم نفس... دستای گرم و بزرگ و قابل اعتماد... امید و نشاط هرروز با او بودن و ماندن و به پایان رساندن یک روز عشقولانه ی دیگه... همیشه نو و تازه و باطراوت... هم سفره... همسفر...دوست داشتنی و دوستدار... حامی...
عسل بانو؟؟؟
چند سال با تموم تجربه های تلخ و شیرینم اینو فقط دارم که بهت بگم:
خیلی کم هستن یه همچین آدمای دوست داشتنی و به قول تو پسر پیغمبر مآبهای دارای شرایط !!
ولی هستن.
اما یه سئوال!!
قندک خانوم؟ شما چقدر خودتو واسه این فرشته نجاتت از این ساحل غمبار و خاکستری آماده کردی؟
واضح تر بپرسم همدمم؛ تو علاوه بر دلبری و خوبرویی خوبیای دیگتو به ظهور رسوندی؟
به جز ناز و کرشمه چیزای دیگه ای هم مطمئنا در عالم زنانگی و احساسات مادرگونه ت داری! چرا از اونا هیچ صحبتی نمی کنی؟
از تو این پستت فقط توقعاتت که کاملا صحیح و به جا و قابل احترام هست رو میشه فهمید!!
تو چی؟؟؟
تو براش به جز اینا که البته و صدالبته چیزای کمی نیستن چیز دیگه ای هم داری؟
آخه مطمئنا یه همچین کسی باتوجه به تجربه م میگما!! دربرابر این نازخریدن ها و عشق بازی های رمانتیک یکی از چندتا توقع حداقلیش میتونه این باشه که توهم چذاغ خونشو تاابد روشن نگه داری و نذاری سرما از دیواری خونه ش داخل بشه و مامان بچه هاش باشی و سایه ی سرش

سلام عزیزم
خوبی؟
خوشحالم کردی با این پیغام مهربونت
می دونی دیگه اون آدم برام تموم شده مُرده! مامانشم بیاد (مادر فولاد زره!) می گم نه!
آره من خیلی چیزا رو آماده کردم درون خودم و منتظر نشستم!
خدا بزرگه باید ازش آرزوهای بزرگتو بخوای

وقتی هنوز کسی تو زندگیم نیست نمی تونم جلو جلو قول بدم
هر وقت وقتش شد
من به کامه هایی که می نویسم به شدت اعتقاد دارم.چون همیشه خواسته هامو یا جا می نویسم و جالبه که خیلیاش دونه دونه اتفاق می افته...واسه همین نه تو کار خودم هیچ وخ نمیارم!

محیا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:44 ق.ظ

سلام بانو
قربانت!!
فدات شم الهی.
بهتر! مرده شور هر چی بی لیاقته!
این خیلی خوبه ولی چرا از آمادگی های درونی زیبات هیچ صحبتی نمیکنی؟
برمنکر خدای مهربونمونم لعنت! بگو بیش باد...!!!
نگفتم قول بده نازگل! گفتم .... گفتم ..... خیلی عذر میخام اینو میگم ولی اینجام گیر کرده !
بازم عذر میخام!! بذار به حساب بی ادبیم!
خوبه بعضی موقعها هم یه کم از خر شیطون پیاده بشیم و یه خورده خودمونو بدهکار بدونیم نه طلبکار! فکر میکنم البته!!
دیر نیست اون لحظه ای که میاد اونی که باید بیاد.
این فوق العاده است که به چیزایی که مینوسی به شدت اعتقاد داری! اما اینم میدونم تو یه آدم فوق العاده open mind هستی و هیچ وقت روی عقاید و افکارت حالت سنگ منشانه و دگم وار نداری!
پس شهبانوی من خدایی نکرده قصد توهین نداشتما!! نه تو این کامنتم نه تو کامنتای قبلیم!
به هر حال به قول خودت خدا بزرگه و باید ازش آرزوهای بزرگتو بخوای.
به نظر من توی زندگی من و تو به عنوان بانوی ایرانی چیزای بزرگتری هم هست که باید بریم دنبالش و از خدا بخوایمشون تا این بهار عمرمون (جونیمونو میگم!) تموم نشده!که یه شاخصه بارز فصل بهار توی 4 فصل خدا ظهور و افول سریع و باور نکردنیشه!!
و چه قشنگ گفت که: ناگهان چه زود دیر میشود...

سلام محیا جون
تا حالا پیش نیومده که بگم :دی
والا بدهی که زیاد دارم به این دنیا اما خیلیاش فعلا در حد توانم نیست.
شایدم دیر نباشه اما من یکمی عجولم دیگه!
اینکه می گم به کلمه هایی که می نویسم اعتقاد دارم منظورم اینه که به نظر خودم چیزایی که می نویسم انرژی دارن!شاید برای خیلیا باور کردنی نباشه اما تا حالا خیلی برلم اتفاق افتاده که چیزیو که می نویسم برام اتفاق مب افته حتی بعضی وقتا تصویرهای ذهنی که می سازم برام پیش میاد. شاید همون قانون جذب باشه نمی دونم

خواسه های بزرگ زیادههههه

ندا چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ

آی گفتی . من هم خیلی دلم میخواد ...

هم بازی دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ق.ظ

اونوقت تمام این حس و حالایی که گفتی به تلخیه روزای شکست و زجری که واسه فراموش کردنش میکشی و اون همه احساس افتضاح می ارزه؟ارزششو داره؟
دیگه نمیخوام آرامش تنهاییمو به وارد کردن این آدما تو زندگیم خراب کنم....

آره می ارزه!
آفرین

black angel(هم بازی) جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ق.ظ

آدم گاهی نمی تواند کسی را در خلوتش راه بدهد

احساس می کند همینجوری خوب است

خوب است که آدم گاهی فقط خودش را ببیند

چقدر آدم جالب است

زود به زود خواسته دلش عوض می شود

آره خوب شاید ارزشش رو داره هرکسی با یه چیزی حال میکنه اما وای از وقتی که خواسته دلش زود به زود عوض بشه
راستی ببخشید روزی که هم بازی تخلص کردم نمیدونستم هم بازی اینجا وجود خارجی داره پس امروز شدم فرشته سیاه چون که درونم وجود داخلی داره....

آره وای به من!
هر اسمی که داشته باشی خوشحالم می کنی که سر می زنی

black angel یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ

شکست عهد من و گفت : هرچه بود گذشت
به گریه گفتمش : آری ، ولی چه زود گذشت ؟
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت ....
تو این دنیا چیزی ارزش داره که موندنی باشه چیزایی که میان و میرن اصلا نباید بیان یعنی دیگه اصلا نمیزارم بیان

این بهاری که گذشت برای من از عجیبترین بهارای زندگیم بود
این شعری که نوشتی بد جوری به دلم نشست
مرسی

black angel یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ب.ظ

your well come

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد