دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

نوش نوشت

آقای الف.سین* ،نشیمنگاهت متزلل!از بسکه ادب نداری از چشمم افتاده ای!لجم را در می آوری بس که لبخند به قول خودت معنی دار می زنی!می خواهی حالت را بگیرم خوشحال شوی؟اگر تو ببر آتشی* من هم اژدهای آتشم*!حتی از تو خطر ناکتر!یک فوتت می کنم گــوز شوی!این روزها از تو طلبکارم چون نمی دانم به که گیر بدهم و تو از همه بیشتر دلت کتک می خواهد!

 

 بی تو بسر نمی شود

 اعصابم خورد است و به رویم نمی آورم.از بس که هر روز دختر خوبتری می شوم و مادر مهربانم دوستترم می دارد.چون سه روز درس می خوانم و امتحانم را خوب می دهم.

می خواهم اما نمی شود و غصه می خورم.اما می خندم که خدا چه کار خوبی می کند که مرا زنده می دارد.اگر بمیرم بیشتر غصه می خورم.

هر لحظه نقشه های جدیدی در ذهنم می کشم.من خیلی خلاق شده ام.از بس که اسم کرم و ماهی و جلبک حفظ کرده ام.

دوست عزیزم از خواب خوب ظهرم بعد ناله بسیاری که می کنم تا خوابم ببرد(آخر مریض بودم و درد داشتم!) بیدارم می کند و آدرس می پرسد.دلم می خواهد به او ناسزایی زیبا بدهم.

دوستی عجیب دارم که هیچگاه درکش نمی کنم.اوبه شوخی می گوید که دوست دارد که با برادرم دوست شود.اما من می دانم که ته دلش جدی می گوید. می پیچانمش و در دل به او ناسزا می گویم که ای دخترِ...او نیز از چشمم می افتد.

گرمم شده است و احساس می کنم از لپ هایم حرارت بلند می شود.از بس که فکر می کنم و عصبانی می شوم.دوست دارم چند روز تنها مسافرت بروم اما حیف که نمی گذارند.

هیچ کس نیست که بگوید نوشــــزاد عزیزم دوستت دارم و من دلم بلرزد.می ترسم که دیگر دلم هیچوقت نلرزد و مجبور شوم روزی او را نیز کنار رویاهایم دفن کنم...

*الف.سین:هیچ کس من نیست.فقط در نظر ما خوش می آید!

*ببر آتش:متولد آذری که در سال ببر به دنیا آمده است و از بس آدم چ.س ی است خودش را ببر آتش می نامد.

*اژدهای آتش:متولد آذری که در سال اژدها به دنیا آمده است و ادعایی ندارد!

پ.ن: امروز ادبم را جایی جا گذاشته ام.معذرت!

استرخ،پیتزا،دوردوری،بستنی،گل و گیاه،استرخ،عذاب وجدان

دوشنبه با چپ دست جان رفتیم استخر!خیلی خوش گذشت واقعا!قبلشم یه پیتزای تپل خوردیم که اصلا هم احساس عذاب وجدان نکردیم!بعد از استخر هم رفتیم دربند با اینکه بارون می اومد!واققعا خوش گذشت!یه قلیون نعنا گرفتیم که سبک باشه و آیدا بتونه بعدش رانندگی کنه.ولی هی گفتیم ذغالشو عوض کنن!!خلاصه تهشو در اوردیم!

 

چهارشنبه با آیدا و شیما گفتیم بریم یه دوری بزنیم که اولش گم شدیم یکم!یه بستنی توپ هم میل کردیم که همه رژیمامونو به چخ داد!!ابته حالا می سوزونمش خیالی نیس!بعدشم کلی خندیدم واقعا شب خوبی بود!منو اول رسوندن!خودشون دیگه 10 رسیدن خونه هاشون!خدایا این جمع سه تاییمونو ازمون نگیر!واقعا خوشیم با هم.

 

همون چهارشنبه بین کلاسام یه دو ساعتی بیکاری داشتم که با بچه ها رفتیم نمایشگاه گل و گیاه!واقعا رویایی و قشنگ بود!روح آدم تازه می شد اونجا.هوای تو سالنش که دیگه محشر بود!اکسیژن خالص!هزارتا عکس گرفتیم ولی بازم خلیی جاهاشو نتونستیم ببینیم چون هم شلوغ بود هم دیر می شد.

 

پنجشنبه با آیدا بازم رفتیم استخر!دیگه گیر دادیم به استخر نا فرم!!!زمانش از اون استخر قبلی کمتر بود ولی خیلی بزرگتر بود.اما اون قبلی هم تمیز تر بود هم قشنگتر!بلیطش هم قشنگ بود البته!!

انقدر بزرگ بود که یه عرضو می رفتم وسطاش می بریدم جون می کندم تا برسم به لبه استخر!به قول آیدا موج هم داشت!واسه همین احساس می کردیم وزنه بستیم به بدنمون موقع شنا!!بعد از اون همه کالری سوزوندن گفتیم یه حالی به خودمون بدیم واسه همین دوتا چیپس خوردیم با دلستر!!عذاب وجدان دیگه بهمون لبخند می زد!

خلاصه آخر هفته خوبی بود واقعا!در کنار بهترین دوستم(آیدا) خوش گذروندم و کلی خندیدم و شاد بودم!

 

دیشبم با مامان بابامو فرزاد رفتیم شام بیرون بعدم سینما.تسویه حسابو دیدیم...قشنگ بود.اما دردناک.مامانم کلی گریه کرد تو سینما...برگشتنه من گفتم از این به بعد باید اول خودمون بریم فیلمرو تست کنیم بعد مامانو ببریم!

 

پ.ن:از بلایند دیت هم هیچ خبری نشد به سلامتی!لابد قسمت نبوده!چمیدونم...

پ.ن: کی می شه این خانوم چپ دست کنکورشو بــــــــــــده!!!بهش می گم تو نمی ذاری ما یه آب خوش از گلومون پایین بره!هر سال کنکور می دی که ما یه وخ حوصلمون سر نره!!!

خوشحالم تابستون نزدیک می شه...یه عالمه سوژه دارم واسه تابستون!!

 

 

بعد ن: مامان با مزه من می گه تو پیر شدی ولی هنوز لیسانستو نگرفتی!!!!همیشه شوخه مامانم!!!

میکروزوم

استاد شاسی بلندمون امروز سر کلاس گفت واسه استخراج میکروزوم از موش،بهش دو سه روز غذا نمی دن بعد زنده زنده سرشو می برن بعد کبدشو در میارن(همون جیگرشو!) بعد میکروزوم ها رو ازش به دست میارن...بعد یکی از پسرا از ته کلاس گفت یعنی قبل سر بریدن آبم بهش نمی دن بخوره؟!خیلی خندیدیم!!!

(خدارو شکر ما از این کارا نمی کنیم!نهایت خلافمون تشریح ماهیو غورباغه و لاک پشتو کرمه و جدیدا اسکلمون می کنن می شینیم تخمک ماهی زیر لوپ میشمریم!!!!من که باهاش حال می کنم!)

بلایند دیت عزیزم امروز اس ام اس زد حال و احوال کردیم!بیچاره نمی دونه من دقیقا چی می گم!!!فک کرده ازش خوشم نیومده!البته همینجوری فکر کنه بهتره!اصلا بره هر وقت ازش خوشم اومد خودم صداش می کنم!

 

  

 

پ.ن.(یکشنبه): امروز داشتیم یه ماهی فوق العاده بوگندورو تشریح می کردیم که اسمش یادم نمیاد الان،بهد یکی از بچه ها که خیلی بد دهنه داشت بازش می کرد یهو بو زد تو حلقش!!!بعد  قاطی کرد گفت اه بوی سگ پدر میده!!!!!من که ترکیدم از خنده!گفتم گلشید جان عزیزم دقیقا بوی چی می ده؟گفت بوی سگ پدر!!

خالی

این جوری شروع می شه که نمی دونی خوبه یا بد،نمی دونی خوشحالی یا ناراحت،نمی دونی می خوای بری یا بمونی...از هیچی سر در نمیاری.فقط می دونی که باید باشه.یکم که بگذره می فهمی اصلا برات مهم نیست که خوبه یا بد،حتی شاید دلت بخواد بکُشیش،هم اونو هم همه حس هاتو،دلت می خواد خودتو خالی کنی،همه چی رو سینت سنگینی می کنه.قلبت گنده می شه باد می کنه،دوس داری بترکونیش...بعد از ترکیدنش می فهمی چیزی توش نبوده...فقط یه حجم بزرگ و خالی بوده که بی خودی جای روحتو تنگ کرده.

ترس میاد سراغت،شاید احساس تنهایی کنی،حال خودتو نمی فهمی.

گریه می کنی...

این جوریه که تموم می شه.

درکه،قلیون،باقالی!

شب خوبی بود امشب.با چپ دست و دختر خاله شو دوستش رفتیم درکه.یه جمع دخترونه که می تونن تا صبح با هم حرف بزنن و بخندن و حرف کم نیارن.من وآیدا که حتی می تونیم بدون وقفه 5 ساعت مغز همو بخوریم (پیش اومده تا حالا) بعد از مدت ها بهم خوش گذشت و خندیدم!

عادتو باید کُشت…باید ریقشو در اُورد…!

بازم قلب درد اومده سراغم…باید ریق اونم در بیارم…وای چقدر کار دارم…!

 

  

 

 

 

عصبانی نوشت: یه بار واسه یکی از پست های دست نوشته (آخرین پست تو این صفحه)  کامنت می ذاشتم بعد یهو یه حسی منو گرفت یه چیز دیگه نوشتم براش!بعد دست نوشته توی پست بعدیش کامنتیو که براش گذاشته بودم نوشت و گفت که مال منه .الان توی این وبلاگ نوشته خودمو دیدم!!! اولشم اسممو نوشته بودن!(اگه دیدینش اولش مال دست نوشته  بعد از اون نقطه ها مال منه) 

نمی دونم باید ناراحت شم یا خوشحال!ترجیحا عصبانی می شم! 

 

جالب نوشت(!) :  

Esophagocutaneuse = مجرایی که از طریق آن،آب تنفسی وارد بدن ماهیان دهان گرد می شود.

I can’t stand it anymore

از صبح تا شب استرس دارم،هزار بار گوشیمو چک می کنم.بی خیال...باشه؟

نه بی خیال نشو...

اصلا بشو به من چه.ک،و،ن ِ لَقِت...

You are disgusting.Did you know that؟

 

انقدر تنهام که توی لباسام جا نمی شم.

کوفت

کامپوتر لعنتیم هی ری استارت میشه اعصابمو به چُخ می ده!

امروز عصر(عصر سه شنبه)  بعد از مدتها رفتم باشگاه.یادم رفته بود چه لذتی داره پشت مامان کوچولوم وایسم و ورزش کنم...

دکتر خان یه رژیم بس جالب دادند که احتمالا دهانمان مسواک می شود!

دو روز سرم خیلی درد می کنه.مخصوصا شبا موقع خواب...

چرا باید صبح های قشنگ چهارشنبمو با جیغ جیغای یه استاد خل که قد یه مرغ هم سواد نداره شروع کنم؟واقعا روانی می شم وقتی به اِکاینِت می گه آکی نیت یا به اِستومَک می گه اِستوماچ یا موقع تشریح ماهی نمی ذاره یه مربع رو بدنش ببریم و می گه از مخرج تا گلوشو بِبُرین که قابل خوردن باشه(من مطمئنم با اون بلاهایی که ما سر جنازه ماهی میاریم حتی گربه هم سراغ اون ماهی نمی ره چه برسه به آدم)!!!!(استاد لعنتی نام برده استاد فیزیولوژی جانوری 2 است!)

زپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزم برسد!

یکشنبه ظهر آزمایشگاه زیست دریا 2 داشتم (نکتون ها) و خیلی دیرم شده بود.45 دقیقه به کلاس مونده بود و من تازه از در خونه  اومده بودم بیرون.سوار تاکسی شدم کنارمم یه خانوم تپلی نشسته بود که هیچ جوره حاضر نبود یکم لنگاشو از حلق من در بیاره!!آقای  راننده داشت غر می زد که بهش پول خورد بدن که من یادم افتاد فقط 5 تومنی دارم.اومدم بدم پول رو که تا موقع پیاده شدنم یه فکری واسه بقیش بکنه دیدم کیف پولمو نیوردم!!گفتم آقا من پیاده می شم کیف پولمو نیوردم.گفت خانوم عب نداره مهمون ما.گفتم آقا من که بالاخره باید برگردم خونه پول لازم دارم!!مرسی من پیاده می شم.خیلی از خونه دور نشده بودم.تند تند دویدم به فرزادم زنگ زدم که سریع کیفمو بیاره تا دم پله ها(کوچه ای که باید ازش رد شم تا برسم به خیابونمون یه عالمه پله داره که من همیشه آخراش با چنگ و دندون خودمو می کشم بالا!!) خلاصه رسیدم اون پله های کذایی رو هم رفتم بالا!!فرزادو ته کوچه دیدم!!کیفو که گرفتم تا ته کوچه دویدم چون نیم ساعت دیگه کلاسم شروع می شد.همین جوری داشتم توی سرپایینی تند اون کوچه لامذهب(!) می دویدم که یهو از پارکینگ یه خونه یه ماشین با سرعت اومد بیرن.نزدیک بود بزنه بهم.وایسادم نگاش کردم.بهم گفت اَن!!!!!اصلا مونده بودم چی جوابشو بدم...گفتم خودتی بی تربیت.راهمو کشیدم رفتم بعد داد زد چی زر زر کردی؟من    تو دلم گفتم برگردم هر چی از دهنم در میاد بگمــــــــــا برگشتم گفتم خفه شو گفت خفه شدی یه عالمم جیغ جیغ کرد دختره سلــــــیته! دیگه نگاشم نکردم رفتم.یه خانومه که این صحنه رو دیده بود بهم گفت خانوم خودتو ناراحت نکن این دختره همین جوریه!گفتم می شناسینش؟گفت آره این با همه دعوا داره و بی تربیته.گفت توی یکی از این سریالا یه نقش چُسکی بازی کرده و حالا دیگه خدا رو بنده نیست!

خلاصه تند تند داشتم می رفتم دختر دوست مامانمو دیدم!ولی خوشبختانه منو ندید وگرنه باید با اونم وامیسادم سلام علیک می کردم.حالا سر خیابون وایسادم،مگه ماشین میاد.اعصابم پودر شده بود دیگه.بعد از کلی وایسادن یه تاکسی سوار شدم که دم پل صدر تصادف کرد!!واقعا دیگه گریه م گرفته بود.یه ربع به کلاس مونده بود من حتی به تجریشم نرسیده بودم!پیاده شدم یه ماشین دیگه سوار شدم!حالا رانندهه گیر داده بود از توی آینه داشت چشم منو در می اورد.با اون آهنگای محسن چاوشیش داش رو اعصاب پودر شدم پا می کوبید!(از صدای محسن چاوشی و آهنگای این سبک متنفرم،ای یارو مجید خراتها شایدم خراطها چی با خودش فکر می کنه وقتی اول آهنگش می گه ممممجید خررررراطها)

با یه بدبختی رسیدم دانشگاه اون روز. و بدتر از همه این بود که کلاس آزمایشگاهمون 20 دقیقه بیشتر طول نکشید!یه ماهی طفلکی از خانوده طلال رو تشریح کردیم که بسکه کوچولو بود هیچ جاش معلوم نبود!!!یکمم مونده بود و سخت قیچی می شد.

واقعا خیلی حرص خوردم واسه 20 دقیقه این همه اعصابم به چُخ رفت!!

تو راه برگشت نزدیکای خونه یکی از دوستای دبیرستانمو دیدم که به چشم شور بودن معروف بود!خودشم همیشه می گفت که چشش شوره.یادمه یه بار کفش نوی چپ دست رو که یه عالمم پولشو داده بود همچین چشم زد که که دهن باز کرد!آیدا می گه که تا در باره یکی دیگه از دوستامون و دوست پسرش جلوی این چشم شوره گفتن،گفته چه خوب و اینا و به یه روز نکشیده که دعوای شدید کردن تا مرز به هم زدن!تو دبیرستان یادمه به یکی از معلمامون یه بار گفت وای خانوم فلانی چقدر خودکارتون خوشگله...خودکاره یهو از هم باز شد هر تیکش پرید یه طرف!موجود عجیبی بود خلاصه.شمارمو گرفت متاسفانه!امیدوارم یادش بره منو!

عصرم با آیدا رفتیم یه جای توپ!یه حرفای خوبی بهم زدن که کلی به خیلی چیزا امیدوار شدم!

تو راه رفتن عمه ی پسر عمه مو دیدم!ولی اون منو ندید.برگشتنه هم سر خیابون دیدم یه آقاهه تو یه ماشینه داره منو نگاه می کنه یه عینک شبم زده بود و خودشو باد کرده بود!!!تو دلم گفتم اه چس چه خودشو گرفته!از خیابون که رد شدم از نزدیک دیدم  اِاِاِ این که حسام نواب صفویــــه!!!ولی دیگه رد شدم رفتم!!!

زپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزم برسد!

یکشنبه ظهر آزمایشگاه زیست دریا 2 داشتم (نکتون ها) و خیلی دیرم شده بود.45 دقیقه به کلاس مونده بود و من تازه از در خونه  اومده بودم بیرون.سوار تاکسی شدم کنارمم یه خانوم تپلی نشسته بود که هیچ جوره حاضر نبود یکم لنگاشو از حلق من در بیاره!!آقای  راننده داشت غر می زد که بهش پول خورد بدن که من یادم افتاد فقط 5 تومنی دارم.اومدم بدم پول رو که تا موقع پیاده شدنم یه فکری واسه بقیش بکنه دیدم کیف پولمو نیوردم!!گفتم آقا من پیاده می شم کیف پولمو نیوردم.گفت خانوم عب نداره مهمون ما.گفتم آقا من که بالاخره باید برگردم خونه پول لازم دارم!!مرسی من پیاده می شم.خیلی از خونه دور نشده بودم.تند تند دویدم به فرزادم زنگ زدم که سریع کیفمو بیاره تا دم پله ها(کوچه ای که باید ازش رد شم تا برسم به خیابونمون یه عالمه پله داره که من همیشه آخراش با چنگ و دندون خودمو می کشم بالا!!) خلاصه رسیدم اون پله های کذایی رو هم رفتم بالا!!فرزادو ته کوچه دیدم!!کیفو که گرفتم تا ته کوچه دویدم چون نیم ساعت دیگه کلاسم شروع می شد.همین جوری داشتم توی سرپایینی تند اون کوچه لامذهب(!) می دویدم که یهو از پارکینگ یه خونه یه ماشین با سرعت اومد بیرن.نزدیک بود بزنه بهم.وایسادم نگاش کردم.بهم گفت اَن!!!!!اصلا مونده بودم چی جوابشو بدم...گفتم خودتی بی تربیت.راهمو کشیدم رفتم بعد داد زد چی زر زر کردی؟من    تو دلم گفتم برگردم هر چی از دهنم در میاد بگمــــــــــا برگشتم گفتم خفه شو گفت خفه شدی یه عالمم جیغ جیغ کرد دختره سلــــــیته! دیگه نگاشم نکردم رفتم.یه خانومه که این صحنه رو دیده بود بهم گفت خانوم خودتو ناراحت نکن این دختره همین جوریه!گفتم می شناسینش؟گفت آره این با همه دعوا داره و بی تربیته.گفت توی یکی از این سریالا یه نقش چُسکی بازی کرده و حالا دیگه خدا رو بنده نیست!

خلاصه تند تند داشتم می رفتم دختر دوست مامانمو دیدم!ولی خوشبختانه منو ندید وگرنه باید با اونم وامیسادم سلام علیک می کردم.حالا سر خیابون وایسادم،مگه ماشین میاد.اعصابم پودر شده بود دیگه.بعد از کلی وایسادن یه تاکسی سوار شدم که دم پل صدر تصادف کرد!!واقعا دیگه گریه م گرفته بود.یه ربع به کلاس مونده بود من حتی به تجریشم نرسیده بودم!پیاده شدم یه ماشین دیگه سوار شدم!حالا رانندهه گیر داده بود از توی آینه داشت چشم منو در می اورد.با اون آهنگای محسن چاوشیش داش رو اعصاب پودر شدم پا می کوبید!(از صدای محسن چاوشی و آهنگای ان سبک متنفرم،ای یارو مجید خراتها شایدم خراطها چی با خودش فکر می کنه وقتی اول آهنگش می گه ممممجید خررررراطها)

با یه بدبختی رسیدم دانشگاه اون روز. و بدتر از همه این بود که کلاس آزمایشگاهمون 20 دقیقه بیشتر طول نکشید!یه ماهی طفلکی از خانوده طلال رو تشریح کردیم که بسکه کوچولو بود هیچ جاش معلوم نبود!!!یکمم مونده بود و سخت قیچی می شد.

واقعا خیلی حرص خوردم واسه 20 دقیقه این همه اعصابم به چُخ رفت!!

تو راه برگشت نزدیکای خونه یکی از دوستای دبیرستانمو دیدم که به چشم شور بودن معروف بود!خودشم همیشه می گفت که چشش شوره.یادمه یه بار کفش نوی چپ دست رو که یه عالمم پولشو داده بود همچین چشم زد که که دهن باز کرد!آیدا می گه که تا در باره یکی دیگه از دوستامون و دوست پسرش جلوی این چشم شوره گفتن،گفته چه خوب و اینا و به یه روز نکشیده که دعوای شدید کردن تا مرز به هم زدن!تو دبیرستان یادمه به یکی از معلمامون یه بار گفت وای خانوم فلانی چقدر خودکارتون خوشگله...خودکاره یهو از هم باز شد هر تیکش پرید یه طرف!موجود عجیبی بود خلاصه.شمارمو گرفت متاسفانه!امیدوارم یادش بره منو!

عصرم با آیدا رفتیم یه جای توپ!یه حرفای خوبی بهم زدن که کلی به خیلی چیزا امیدوار شدم!

تو راه رفتن عمه ی پسر عمه مو دیدم!ولی اون منو ندید.برگشتنه هم سر خیابون دیدم یه آقاهه تو یه ماشینه داره منو نگاه می کنه یه عینک شبم زده بود و خودشو باد کرده بود!!!تو دلم گفتم اه چس چه خودشو گرفته!از خیابون که رد شدم از نزدیک دیدم  اِاِاِ این که حسام نواب صفویــــه!!!ولی دیگه رد شدم رفتم!!!

نمی دونم چرا اون شب این همه آشنا دیده بودم تو خیابون!بــردیا از اینکه یکی از فامیل تو خیابون مارو با هم ببینه همیشه خیلی می ترسید(آخه فامیل بودیم با هم).منم همیشه مسخرش می کردم!ولی حالا می بینم حق داشته!

چی می خواد؟!

می زنم پی اِم سی؛امید داره یه آهنگ مزخرف می خونه!

به فرزاد می گم این چی می خواد آخه؟

می خندیم!

می زنم تی وی پرشیا؛معین داره یه آهنگ قدیمیِ داغون می خونه آستینای کُتشم تا زده!

می گم اینم همونو می خواد!

می خندیم!

 

 

 

پ.ن.:دلم می خواد آهنگ بذارم اینجا ولی اگه آهنگایی رو که دوس دارم بذارم همه در می رن!!کی House Music دوس داره؟هر کی دستش بالاس دمش گرم!!!!

نِق نِقو

دو روز پیش پاکتشو انداختم دور.دیدم دارم گرفتارش می شم.

باید واسه خودم جایزه بخرم.

انقدر درسِ نخونده دارم که خدا می دونه.

کی می شه این بهار تموم شه.اصلا باهاش حال نمی کنم. 

خیلی کار واسه انجام دادن دارم ولی فقط می شینم نگاشون می کنم.  

چه خوب می شد اگه یه خونه جدا داشتم. 

چقدر نِق دارم واسه زدن!

پاییز ۱۳۸۵نوشتمش!

عشق , رقص دلبرانه زندگی است

زندگی , بوی خوش لحظه است

لحظه , لبخند مهربان عمر است

عمر, نوازش لطیف ثانیه است

ثانیه , خرامیدن زیبای عشق است

وعشق , رقص دلبرانه زندگی است!

 

 

 

پ.ن:‌مثکه خیلی دلم خوش بوده!

...

پاهایم به زمین نمی رسند...اما دستانم هم نمی توانند خورشید را لمس کنند...