دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

بهم کادو بده...منتظرم!

این روزها به همه چی شک می کنم...از شک داشتن ، از نا امیدی متنفرم...از فراموشی متنفرم...از بی خیال شدن متنفرم...از گرم کردن سر خودم متنفرم...از گذروندن روزا و انتظار تا اینکه شب شه بخوابم متنفرم...از تاریک شدن هوا متنفرم...از تکرار متنفرم...از صبح زود بیدار شدن متنفرم...از ف.ب متنفرم... 

 

خدایا من رو با خودم تنها نذار!نباید شک کنم...همه وجودم باید پر از اعتماد شه... 

می خوام کسی وارد زندگیم شه که قرار نباشه هیچوقت فراموشش کنم...شب و روزم رو پر کنه از زندگی که بوی ناب زنده بودن می ده...بوی حقیقت می ده...

 

خدایا تولدم نزدیکه...بهم کادو بده!

ما

نیا باران ... عاشقانه اش نکن ... من و او ما نشدیم...

احساس تقصیر

از اونجایی که خیلی با این نوشته خودم حال کردم (!) دوباره می ذارمش! 

"من زنده ام،من می توانم برای خواسته های دلم هر لحظه که اراده کنم اشک بریزم." 

 

پ.ن: 

یکم استرس داشت...چندتا موی سفید در اومده رو سرش...انگار واقعا غصه خورده...نمی دونم چرا یه حلقه طلایی دستش کرده...بغلـم می کنه و منو بو می کنه...چه جوری می تونه اونهمه حرفای تلخمو فراموش کنه؟... 

 

حسهای پاییزی

امروز از پنجره اتاقم یه صحنه خیلی زیبا دیدم؛ باد پیچید لای شاخه های درخت و یه عالمه برگ با یه آهنگ فوق العاده لطیف ، ریختن پایین! 

 

بی ربط نوشت: 

رقصـیدن با کسی که دوسش داری،  بغـل کردنش، بو کردنش، لمــس کردنش، حس کردن گرماش و خیـسی تنـش از بهشتی ترین حس هاست، مخصوصا که ادکلن گرم بزنه!