مجرد بودن مثل تماشا کردن یه دومینوى دست نخوردس که شدیدا باعث ایجاد خارش مغزى مى شه
از اول این هفته از صبح بیرون بودم و آخر شب اومد خونه برا همین اتاقم شبیه آشغالدونی شده!
سه دست مانتو و دوتا شلوار و 4 تا شال روی صندلی کامپیوترم بود که برای نشستن روی صندلی، همشون به تخت بهم ریخته و جمع نشده منتقل شدن..الانم تپش داشتم قرص خوردم خوابم میاد اما حال ندارم که همه اون لباسارو بذارم رو صندلی و یه چرت رو تختم بزنم بعد دوباره همه رو پرت کنم رو تخت!
مبارکم باشه هفته دیگه دفاع می کنم و می شم یه آدم فوق لیسانس گرفته!
برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گمشو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
-مولانا
قول می دم یه قول سفت! قول مثه آدم!
خوشحالم که قول می دم... دیگه راحت می شم...آزاد می شم...هزارتا در دیگه به روم باز می شه...هزارتا حس واقعی دیگه رو می تونم تجربه کنم...اولین باره که قول می دم که دیگه نباشی! اما ایندفعه قولم قوله! و به طرز عجیبی بابتش خوشحال و راضیم...
اخیرن یکی از بندنافامو قیچی کردم، این یکی رو هم قیچی کردم و خلاص شدم...باورم نمی شه که چقدر بابتش خوشحالم! هیجان زده هم هستم چون مثل یه تصویر واضح و روشن مطمئنم که بهترین درها به روم باز می شه و بهترین اتفاقا برام می افته، جوری که هر روز برای تک تکشون جشن بگیرم و خدارو شکر کنم... احساس خیلی جالبی دارم...رها و راحت و امیدوار...بی نهایت حس خوب رو به طرف خودم می کشم...دیگه می تونم خودم باشم از ازش لذت ببرم.
از فکرهایی که تو سرم می گذره لذت می برم و نیشم تا بناگوشم وا میشه...همه اش هم واقعیه همه اش...ای ول
I’m lost again, it’s happening
When you’re around I just go weak
All I wanna know, is it mutual
Then I never want to leave
Then I’m ready to run, ready to fall
Think I’m ready to lose it all
من همیشه یکی دوتا دفتر از نوشته هام دارم که حال روزمو وقتایی که تغیری در خودم حس می کردم توش می نوشتم
بعضی وقتا نوشته هامو مرور می کنم
با یه چیزایی خیلی حال می کنم
با یه چیزایی خیلی بیشتر
به نظرم همیشه در حال رشد بودم و هستم.
همیشه خدا توی بیشتر لحظه های زندگیم بوده.
همیشه بچه ی بامزه ای بودم و دنبال شادی می گشتم و چیزایی که خوشحالم کنه حتی وقتایی که خیلی حالم بد بوده.
همیشه کلی رویا و آرزو داشتم و دارم.
همیشه بچه قاطی و بی اعصابی بودم و هنوزم هستم!
خیلی حال می کنم با خودم از خودم بیشتر موقع ها خوشم میاد.
I like the way you look at me,it turns me on ...
I like the way you smile at me,it turns me on
I like the way you say my name,it really really turns me on
You turn me on
You turn me on...
روزایی که همه چی داشتم غصه چیزایی که نداشتمو می خوردم و از داشته هام لذت نمی بردم.
حالا دیگه اون چیزای قبلیم ندارم! باید از چندتا چیز باقی مونده لذت ببرم علی الحساب!
نمی شه برگردی
گذاشتنت اون زیر خودم دیدم
خاک ریختن روت منم ریختم تا باور کنم رفتنتو اما بی فایده بود
هنوز سر میز غذا برات قاشق چنگال می ذارم
هنوز وقتی فال حافظ می گیرم می رم گوشیو بر می دارم که ازت معنیشو بپرسم
هنوز وقتی یه شعر قشنگ یه جا می خونم می خوام یادداشتش کنم که جمعه بیام برات بخونم
نمی شه برگردی می دونم
خودم بالا سرت بودم باهات خداحافظی کردم چشمات بسته بود صورت سفید و قشنگت با اون موهای پنبه ای زیبات خوابیده بود
خودم اون روز لباستو دراوردم که ازت نوار قلب بگیرن اون نوار قلبو گذاشتم لای کتابم نمی دونم چرا
نمی شه برگردی
از همون اولش که رفتی تو کما می دونستم بر نمی گردی
حتی اون موقع که بالاسرت شعر مورد علاقتو می خوندم و اشکت آروم از گوشه چشمت اومد پایین
"دلم می خواس اینجا بودی تا تو چشات نیگا کنم"
"کبوترای عشقمو از تو چشات هوا کنم"
"بی تو زمونه سردشه نمی دونم چه دردشه"
"یه روز بیا با هم دیگه زمونه رو دوا کنیم"
"با من بیا با من بمون نذار که تنها بمونم"
می دونم یادته چون اشکاتو دیدم می دونم که شنیدی
حالا برخلاف خواست تو من از همیشه تنهاترم
از وقتی رفتی کمبود محبت گرفتم
نمی شه برگردی می دونم
اما هنوز نمی تونم باور کنم نمی تونم عادت کنم
باید یه نخ به انگشتم ببندم که همیشه یادم باشه دیگه پدربزرگم رفته
دیگه نیست تموم شد برای همیشه
هر چقدر هم که گریه کنم فایده نداره
می دونم یادته که وقتی فهمیدی توی خونه تنها نشستم گریه می کنم بهم زنگ زدی گفتی
"باباجون تا وقتی من زنده ام نباید گریه کنی هروقت من مردم گریه کن"
حالا من گریه هام بند نمیاد
هروقت حتی تو دلم اسمتو بیارم اشکام سرازیر می شن
دیگه نیستی تموم شد
نمی شه برگردی
می دونم
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظهها
و عالیترین زمانها
میدانیم که هست
بیشتر از همیشه
میدانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
و ما
در همان فضا
انتظار میکشیم
وُ انتظار میکشیم.
ای لامصب
هنوزم نمی تونم نگات کنم
اگه نگا کنم هرگز نگام بی احساس نیس
ای لامصب
لحظه ای بی حس نگذشته تا الان
یواشکی نگات می کنم
فرار می کنم
یه چیزی مثل مام رولت رو محکم فرو می کنه توسیـنم و می پرسه: ترسیدی؟ می گم: بله دکتر خیلی! صدای قلبمو پلی می کنه خودمم هم بشنوم. با لبخند نگاهم می کنه. می گم: چه صدایی!داستان داره می گه برا خودش! می گه: بله ریتمش نامنظمی داره. میگه: دریچه میترالت افتادگی داره. تعجب نمی کنم چون توقع بدتر از اینارو داشتم با اون همه تپش قلب هر روز.
برام قرص می نویسه واسه 2 هفته. اما من همچنان تپش دارم. دوباره می رم پبشش. نوار قلب می گیره می گه: خداروشکر نامنظمیت خوب شده. یه نفس راحت می کشم و ازش تشکر می کنم. می گه: نگران نباش این مادرزادیه خوبت می کنم. دوز قرصارو زیاد می کنه.حالا دوزم از مامان بزرگم هم رفته بالاتر! اما خوب می شم کم کم...
حالمو عوض کردم و این حال جدیدمو سفت چسبیدم! به شدت مراقبم!
می خوام از لحظه لحظه بودن در کنار خانوادم لذت ببرم...نگاهشون کنم...بشنومشون...بغلشون کنم...
حرف بد هم نمی زنم دیگه
آفرین دختر گلم
همش به آدمایی که تو زندگیم بودن فکر می کنم. همیشه فکر می کردم اول جوونی یکیو پیدا می کنم و تا آخرش با همون می مونم...اما نشد. یادش بخیر اولین کسی که دوسش داشتم 19 سالم بود!شمع 20 سالگیمونو با هم فوت کردیم! بعد از اون فکر می کردم دوست قدیمیمو دوس دارم اما واقعا اونجوری دوسش نداشتم ولی یه سال بعد واقعا احساس می کردم بهش حس دارم, یه حس عجیب! باهش روزای خوبی نداشتم همش اختلاف. خودمم تو وضعیت روحی خوبی نبودم. بعد از اون کلی تنهایی کشیدم تا آروم بگیرم. بهار که شد کسیو دیدم که هنوز که هنوزه ته دلم می خوامش! با اینکه جنسش خورده شیشه داشت... بهترین روزای عمرم بود روزای با اون.نمی دونم چرا نه می تونم ببخشمش نه می تونم نخوامش. چند بار خواستیم از اول شروع کنیم نشد! خیلی جاها حق رو به اون میدم و خیلی جاها به خودم. خوب شد که روزای سختش گذشت. چند سال تو همه این جریانات, یه دوست واقعی داشتم که تو غم و شادیم شریک بود. همه چیمو بهش می گفتم. یکی از بهترین آدمایی که می شناسم. عاشقم بود اما من نبودم. همیشه فکر می کردم عشقو علاقه یه طرفه وقتی اونی که دوسش داری دوستت نداره خیلی بده اما بهم ثابت شد که برعکسش خیلی بدتره. خیلی برام عزیز بود بدون اون خیلی غمگین می شدم. خاطرات خیلی خوبی داشتیم. ساعتها حرف زدن بدون خستگی... بعضی وقتا حتی لازم نبود حرف بزنیم با یه نگاه منظور همو می فهمیدیم. یه روز به خودم فحش دادم! کی بهتر از اون می تونی پیدا کنی؟ کی می تونه انقدر بفهمه تورو؟ کی باهات انقدر روراست و مهربون بوده؟ کی مثل اون حتی بدیهات رو خوبی می بینه؟ ... دوسش داشتم اما یه دوس داشتن دیگه... نمی تونستم دستشو بگیرم نمی تونسم سرمو بذارم رو شونش اون کششش برام وجود نداشت. خیلی سعی کردم...حتی با احساساتش بازی کردم ولی نمی تونستم. ازش خواستم هر ارتباطیو باهام قطع کنه من سد زندگیش بودم. هر دو کلی کلنجار رفتیم تا از هم بریدیم. روزای تلخی بود خیلی دلتنگش بودم هنوزم دلم برای اون روزای بی دوز و کلک و شاد تنگ می شه. جاش خالی بود تو زندگیم. حالا ازدواج کرده و آرزوم خوشبختیشه. تولدم بهم تبریک گفت ولی من مجبور بودم ضد حال باشم چون دیگه زن داشت. و امیدوارم که دیگه اینکارو نکنه. بعد از اون باز رفتم تو پیله تنهایی باز کش مکش داشتم با اون آدم خورده شیشه دار! که باز هم نشد!
به امید روزای بهتر
دیشب بعد از کلی رازونیاز (به قول داداشم مراقبه) از خدا خواستم بهم آرامش بده با یه جواب...
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند...
ر.یدم به زندگی
ر.یدم به تولدم
ر.یدم به شبای بارونی
ر.یدم به شب یلدا
ر.یدم به ماه آذر
ر.یدم به و.لنتاین
ر.یدم به ادامه تحصیل
ر.یدم به تجرد
ر.یدم به تاهل
ر.یدم به آرزوهام
ر.یدم
ر.یدم
ر.یدم
...
یه عالمه نقشه دارم
یه عالمه فکرای خوب
یه عالمه رویا
یه عشق می خوام
یه حس جادویی
من حالیم نیست که عشق برنامه ریزی نمی فهمه
من خنگم
من یه اکولوژیستم
فقط بلدم راه حل پیدا کنم دلیل پیدا کنم
حالیم نیست که
عشق یعنی معجزه
ای آروزی من
همه ی من، تو را می خواهد
همه ی تو را
ای همه ی آرزوی من
یادمه نشسته بودیم کنار هم، دستم تو دستش بود ، سرشو تکیه داده بود به سر من.. من داشتم آروم توی گوشش حرف می زدم؛ بهش گفتم عاشـقتم، عاشـق نفساتم، عاشـق بوتم، عاشـق گرماتم... چشماشو بسته بود و دستمو سفت تر می گرفت.
بچه که بودم قبل از خواب به آرزوهام فکر می کردم و از ته دل می دونستم به همشون می رسم.
حالا که مثلا بزرگ شدم ، اولا که به این راحتیا خوابم نمی بره! دوما قبل از خواب فقط به نداشته هام فکر می کنم!
همه خودتو از من گرفتی
من نمی دونم بدون تو چیکار کنم
کاش گریه می کردم و نمی ذاشتم بری
کاش منم حس تورو داشتم
دلتنگ یه لحظه صداتم
تو نمی دونی
من بدون تو نمی تونم
زندگیم خالی شده از وقتی رفتی
همه اش نگرانتم
تو نمی دونی
دوباره بهار!دوباره فصل انفجار هیجان...
پارسال این موقع چه روزای خوبی داشتم. از خوشی سرمست بودم. از احساس لبریز بودم.
یه بهار عاشقانه و شاد اما با یه پایان تلخ!
یادم نمیاد آخرین باری که تفریح کردم کی بوده...آخرین باری که احساساتی شدم کی بوده...آخرین باری که احساس زنده بودن کردم کی بوده...خیلی نق دارم واسه زدن!
امروز قرار بود از صب تا شب تنهای تنها باشم و این مکالمه شب قبل من و فرزاد بود
من : تنهایی کف می کنم خب...می ترسم...تو نرو حداقل
برادرم : خاک تو سرت! بگو دوس پسرت بیاد پیشت!
من : غیرت داداش مارو!
برادرم : مطمئن باش اگه دوس پسر داشتی عمرا اگه می رفتم!
پ.ن : تنها موندم و انقدر شیرینی و شوکولات و گز خوردم که الان تا خرتناقم پره و هر لحظه ممکنه بالا بیارم!
یاد اون شبی افتادم که ودکــا بهم نساخته بود و تو آینه دسشویی نگاه می کردم ببینم کی بالا میارم!
پست چندش آوری شد قبول دارم!
کلمه ها
در لا به لای ذارت روحم گیر کرده اند
تقلا کنان ، خود را به در و دیوار وجودم می کوبند
اما
من حرفهای ربط را ، برای به زنجیر کشیدن پیدا نمی کنم
کلمه ها
سرگردان می شوند
مانند قطره های آبی که نمی خواهند به هم بپیوندند
من می ترسم از روزی که دیگه تو رو نبینم ، دیگه قرار نباشه صداتو بشنوم ، دیگه نتونم باهات حرف بزنم...
از این فکرا گریه ام می گیره
متن تلفنهایی که توی یک روز به من می شه:
برادرم : ۵ تا تخم مرغ بذار بپزه توش نمک هم بریز تا من بیام!
مامانم : چندتا سیب زمینی سرخ کن تا من بیام!
بابام: معنی فلان کلمه (اغلب کلمات سخت و تخصصی الکترونیک که بابام فک می کنه چون اینهمه کلاس زبان رفتم باید بلد باشم) چیه؟
مامانیم : همتون خوبین؟خوبین؟خوبین؟
باباییم : می خواستم صدای قشنگتو بشنوم
داییم : این فی الــــتر شکون ما تموم شدا!
آیــدا : نوش کجایی؟ خوبی؟
پ.ن : اینو یه جا خوندم خیلی خوشم اومد
گوشی موبایلی که توی دست فشرده نشه
شب کنار بالش گذاشته نشه
نیمه های شب به خاطر اس ام اس احتمالی چک نشه
گوشی موبایل نیس که...
صرفا همون گوشت کوبه که باید روزی صد بار کوبیدش تو دیوار...!
منبع : فــــ.بـــ
من همونم که زخمامو خودم بستم...
من منتظرم
منتظر تویی که می آیی
تو را، به خدا، سفارش داده ام !
همانی خواهی بود که خواسته ام
من منتظرم
منتظر تویی که منتظر من هستی
من را طبق سفارش تو ساخته اند!
این روزها به همه چی شک می کنم...از شک داشتن ، از نا امیدی متنفرم...از فراموشی متنفرم...از بی خیال شدن متنفرم...از گرم کردن سر خودم متنفرم...از گذروندن روزا و انتظار تا اینکه شب شه بخوابم متنفرم...از تاریک شدن هوا متنفرم...از تکرار متنفرم...از صبح زود بیدار شدن متنفرم...از ف.ب متنفرم...
خدایا من رو با خودم تنها نذار!نباید شک کنم...همه وجودم باید پر از اعتماد شه...
می خوام کسی وارد زندگیم شه که قرار نباشه هیچوقت فراموشش کنم...شب و روزم رو پر کنه از زندگی که بوی ناب زنده بودن می ده...بوی حقیقت می ده...
خدایا تولدم نزدیکه...بهم کادو بده!
نیا باران ... عاشقانه اش نکن ... من و او ما نشدیم...
از اونجایی که خیلی با این نوشته خودم حال کردم (!) دوباره می ذارمش!
"من زنده ام،من می توانم برای خواسته های دلم هر لحظه که اراده کنم اشک بریزم."
پ.ن:
یکم استرس داشت...چندتا موی سفید در اومده رو سرش...انگار واقعا غصه خورده...نمی دونم چرا یه حلقه طلایی دستش کرده...بغلـم می کنه و منو بو می کنه...چه جوری می تونه اونهمه حرفای تلخمو فراموش کنه؟...
امروز از پنجره اتاقم یه صحنه خیلی زیبا دیدم؛ باد پیچید لای شاخه های درخت و یه عالمه برگ با یه آهنگ فوق العاده لطیف ، ریختن پایین!
بی ربط نوشت:
رقصـیدن با کسی که دوسش داری، بغـل کردنش، بو کردنش، لمــس کردنش، حس کردن گرماش و خیـسی تنـش از بهشتی ترین حس هاست، مخصوصا که ادکلن گرم بزنه!