نمی دونم می خواد چی کار کنه و این داره عذابم می ده
نمی تونه تصمیم بگیره
شاید می ترسه. نمی خوام مجبورش کنم یا التماس کنم منم غرور دارم دلم می خواد یه اشتیاقی ببینم.
فکر نمی کردم اینجوری برخورد کنه. تا یه جاهاییش رو پیش بینی کرده بودم اما دیگه فکر نمی کردم بزنه زیر حرفش. نه مسقیم بلکه غیر مستقیم.
احساس می کنم یه ماهیم و توی یه لیوان گیر افتادم
خیلی خوشحال شده بودم از اینکه دریارو بهم دادن ولی تا اومدم بفهمم چی شد دارن ازم می گیرنش
همه غرورم رو گذاشتم زیر پام چون یه بار غرورشو نا دیده گرفته بودم
همه عشقمو بروز دادم جون همه عشقشو نثارم کرده بود
اون موقع نمی فهمیدم از زندگیم چی می خوام دیونه بودم
خیلی قاطی بودم
اما حالا با همه وجودم و با خلوص نیت اومدم جلو
هر چی داشتم رو کردم و گفتم پشیمونم
از چشماش می تونم عشقشو بخونم اما نمی دونم چرا همش دنبال یه امایی هست که به خودش دروغ بگه
دوسش دارم
دلم ضعف می ره وقتی صداشو می شنوم
نفسم بند میاد وقتی حرف می زنه
نمی دونم چه جوری این همه حس درونم به وجود اومد
وقتی بعد از یه سال صداشو شنیدم...
مثل یه جرقه بود
می خوامش کاش اینو بفهمه
کاش یه بار هم فقط به فکر خودش باشه
نمی دونم شاید هم اصلا نمی خواد
نه
می دونم که می خواد
اما
صبر می کنم
عشق حس قشنگیه. همیشه دوست داشتم تجربش کنم ولی تا حالا که نشده. خوشحال باش که حس دوست داشتن رو تجربه میکنی هرچند شاید سختیهای زیادی هم داشته باشه
آره خیلی قشنگه واقعا راسته که می گن رنگ همه چی برای آدم عوض می شه
ایشالا تو هم تجربش می کنی به زودی دوست عزیزم
سختیهاشو هیجاناشم جالبه همه روز آدمو شیرین می کنه
فکر نمی کردم منم یه روز دوست داشتن واقعیو دو طرفه رو تجربه کنم
چرا هر دفعه میام وبلاگت تبلیغه شتر مزغ بالاشه؟!!!!!
از خوش شانسی تو!
عزیزم اگه میدونی ارزشش رو داره بهش بگو چه حسی داری
مطمئن باش پشیمون نمیشی
می دونستم ارزششو داره و بهش همه چیو گفتم و خوشبختانه پشیمون نشدم
امیدوارم هیچ وقت نا امیدم نکنه