دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

دعای مادرانه

احساس نا امنی توام با ترس و نگرانی.آش شعله قلمکاری که خوردمش ولی تو گلوم گیر کرده و پایین نمی ره!

مامانم می دونست که با اشــکان حرف زدم و خیلی ناراحتم ولی نمی پرسید چمه چون می دونس حتما می پرم بهش!!دیگه آخر تو ماشین طاقت نیورد گفت حالا مگه بهت چی گفته؟دیگه منم منفجر شدم و تعریف کردم.بعد از کلی نصیحت و حرفای تکراری یه دعایی کرد برام که ... از مامانم بعید بود!! گفت امروز که روز مادره از خدا می خوام که یه آدمیو سر راهت قرار بده که اصلا وقتی نگاش می کنی قلبت تاپ تاپ کنه...همونی باشه که می خوای...مامان همین جوری داش می گفت  و من ته دلم قند آب می شد!نیشم تا بناگوشم وا شده بود گفتم مامان واقعا یعنی می شه؟گفت آره چون من از خدا خواستم.

خدایا ببین مامانم چی می گـــــــــــــــــه!خب حرفشو گوش کن دیگه!

پنگوئن امپراتور

هر زوجی تو زندگیشون فقط یه بار می تونن بچه دار شن و فقطم یدونه تخم می تونن بذارن واسه همین اون تخم خیلی در معرض خطر خواهد بود و اگه یه وخ یه جونور دیگه بخورتش یا جنین توش یه جوری از بین بره دیگه مامان باباش نمی تونن هیچ وخ بچه داشته باشن.مامان پنگوئنی که جوجش بمیره یا دیوونه می شه و افسردگی می گیره یا می شه پرستار جوجه های پنگوئنای دیگه.اگه افسرده بشه،می زنه به سرش و می افته به جون جوجه های مردم!تا بالاخره یکیشونو به دست بیاره و پیش خودش نگه داره.اگر هم افسردگی نگیره به شدت مهربون می شه بیچاره!و می شه پرستار جوجه های دیگران و ازشون مواظبت می کنه تا مامان باباشون بیان!آخه وقتی یه جوجه پنگوئن امپراتور به دنیا میاد مامان باباش می رن براش غذا پیدا کنن چون تا به دنیا اومدن جوجه کوچولوشون مامانه طفلکی 16 روز به حالت ایستاده روی تخم بوده تا گرم بمونه.(استاد اینو که گفت بعدش گفت به این می گن مادر دلسوز منم گفتم نه استاد به این می گن یه مادر قفل!!استاد نشنید خوشبختانه!)

امروز سر کلاس زیست دریا2 اینو فهمیدم و خیلی خوشم اومد.چه حیوونای با احساس و مهربونین پنگوئنای امپراتور!آخــــــــــــــــــــــــــی!!!

بابای توپولی خوشگلم تولدت مبارک!مهربونم تولدت مبارک!

امروز تولد بابام بود.و من به افتخار تولد بابام رفتم موهامو کوتاه کردم!آرایشگری که پیشش می رم کر و لاله ولی کارش حرف نداره.انقدر عالی کوتاه می کنه که تا یه سالم هر وقت موهامو سشوار بکشم هنوز مدل داره.خودش وقتی سشوار می کشه که واقعا با اون موها می شه رفت عروسی حتی!بدون هیچ تافت یا پوش دادن با دستاش یه کاری می کنه که آخرش می گی نوش جونت این پولی که دادم(آخه گرون می گیره لامذهب!!!)خلاصه که خوب زد و موهای خستم یه حالی گرفت!ولی از اونی که فکر می کردم خیلی کوتاه تر شد!چند وقت دیگم ما عروسی دعوت داریم و این عروسی واسم خیلی خیلی مهمه می خواستم موهام بلند باشه نصفشو جمع کنم بقیش فر باشه یه وری تا پایین(فهمیدین منظورم چه جوریه؟!!)ولی دیگه نمی تونم اینکارو بکنم.

مامانم می گه من با فکر درباره یه مهمونی یا عروسی کیف می کنم ولی توی خود اون مجلس بُغ(شایدم بُق!) می کنم می شینم!ولی خودم اینجوری فکر نمی کنم!آره قبل مهمونی خودمو می کشم و با فکرش کلی حال می کنم ولی با خودشم همینطور!!!نمی دونم مامانم چی در من دیده!!!

امروز سه تا بچه گربه کوچولو تو پارک دم دانشگامون دیدیم با دوستم.یکیشون داشت می مرد.سرش گنده بود و بدنش کوچیک.چشماشم قِی(شایدم غِی!) کرده بود.ولو شده بود رو زمین.اون دوتای دیگه خیلی شیطون بودن از رو پام به زور خودشون داشتن می کشیدن بالا.ولی چون کثیف بودن دست نزدم بهشون.هی می اومدن می زدن زیر بــاسن او گربه داغونه.اونم پا می شد مینشست یکم نگاه می کرد روبروشو بعد دوباره می افتاد رو زمین.حتما تا الان مُرده...

نمی دونم چرا صدام گرفته.

تا حالا شده وقتی داری راه می ری احساس کنی روحت داره از خودت جوتر می ره؟

آکاردئون...دف

شب امتحان فیزیولوژی جانوری ۲ به شدت درسام مونده بود و حاضر بودم هر کاری بکنم به جز درس خوندن.به جای درس نشسته بودم به صدای آهنگ بابا کرمی که از تو کوچه می اومد گوش می کردم!راه رفتن توی این سر بالایی های محل ما خودش یه هنره چه برسه بخوای آواز هم بخونی تازه ساز هم بزنی!!! 

آهنگش شاد بود ولی نمی دونم چرا صدای آکاردئون  باعث می شه غم بیاد تو دلم و بغض کنم... 

جالبه چون مامانم هم وقتی صدای دف می شنوه گریه اش می گیره! 

شما با صدای چه سازی گریه تون می گیره؟...شایدم فقط منو مامانم به سازا حساسیم!!! 

از سوون از پاسیبل

به زودی در این مکان پستی ایجاد می گردد...!!!