مثل یه یه اتاق در بسته و تاریک می مونه که هیچی توش نیست
درشو که باز می کنی یه مه سیاه می بینی
ازش می ترسم
خیلی می ترسم
پشت در که می شینی گاهی یه صداهایی می شنوی
انگار یکی داره با التماس یه چیزی رو طلب می کنه
برام گنگه
گوشتو که بچسبونی به در برات واضح می شه
ولی اینکارو نکن
می خوره تو ذوقت
ازش فاصله بگیر بیا کنار من بشین
من خیلی ترسیدم دارم می لرزم
یه چیزی بگو آرومم کنی
باید یه صدایی بشنوم
حرف که می زنی اون زجه های گنگ محو می شن
من ترسیدم
یه چیزی بگو آرومم کنی
\این جمله رو خیلی دوست داشتم...