هواش حرف نداشت!بارون می اومد،8 صبح؛
توی بالکن وایساده بودم،با فندک کوچولوم سیگار لاغرمو روشن کردم؛
دلم می خواست زمان همونجا متوقف بشه!
هواش حرف نداشت!موهامو باز کردم؛
سر سیگارمو چند بار کشیدم رو دیوار،آتیشش افتاد پایین؛
جای لبام روش مونده بود،صورتی!
دیرم شده بود،پرتش کردم؛
هواش حرف نداشت!رفتم.
درود
خوبی هوای پاییز همینه
هم غمگین ها ازش لذت می برن
هم ادم های شاد
همه اخرش می گن
هواش حرف نداشت
سلام!
بله درسته
ما فندک دوست میداریم و هوای خوب ولی سیگار نه...
دلم خاست...
خوش بحالت... اما کاش دیر نشده بود...
من کلا به هر چیز خلافی علاقه عجیبی دارم!!!
آره اگه دیرم نشده بود که می رفتم یه صندلی می اوردم که بشینم با آرارمش لذت ببرم!!!
سلام عزیزم.خوشحال میشم اگه اجازه بدی لینکت کنم.
درود بر شما دوست عزیز
من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره داستان زندگی پس از مرگ از دیدگاه زرتشت نوشتم لطفا" اگر مایل هستید آن مطالب را بخوانید و با دیدگاه خود آن مطلب را کامل کنید.
با تشکر از شما[گل]
بخونین!
نوش امشب هر چ وبلاگ خوندم همه داشتن سیگار میکشیدن ... خوش میگذره بهتون .. بابا یه تعارفی چیزییی ... نه غلط کردم ..
سیگار چیهههه؟
استغفرالله