دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

دلخوشی های یک دختر متولد آذر...

یک متولد آذر مینویسد!

زپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزم برسد!

یکشنبه ظهر آزمایشگاه زیست دریا 2 داشتم (نکتون ها) و خیلی دیرم شده بود.45 دقیقه به کلاس مونده بود و من تازه از در خونه  اومده بودم بیرون.سوار تاکسی شدم کنارمم یه خانوم تپلی نشسته بود که هیچ جوره حاضر نبود یکم لنگاشو از حلق من در بیاره!!آقای  راننده داشت غر می زد که بهش پول خورد بدن که من یادم افتاد فقط 5 تومنی دارم.اومدم بدم پول رو که تا موقع پیاده شدنم یه فکری واسه بقیش بکنه دیدم کیف پولمو نیوردم!!گفتم آقا من پیاده می شم کیف پولمو نیوردم.گفت خانوم عب نداره مهمون ما.گفتم آقا من که بالاخره باید برگردم خونه پول لازم دارم!!مرسی من پیاده می شم.خیلی از خونه دور نشده بودم.تند تند دویدم به فرزادم زنگ زدم که سریع کیفمو بیاره تا دم پله ها(کوچه ای که باید ازش رد شم تا برسم به خیابونمون یه عالمه پله داره که من همیشه آخراش با چنگ و دندون خودمو می کشم بالا!!) خلاصه رسیدم اون پله های کذایی رو هم رفتم بالا!!فرزادو ته کوچه دیدم!!کیفو که گرفتم تا ته کوچه دویدم چون نیم ساعت دیگه کلاسم شروع می شد.همین جوری داشتم توی سرپایینی تند اون کوچه لامذهب(!) می دویدم که یهو از پارکینگ یه خونه یه ماشین با سرعت اومد بیرن.نزدیک بود بزنه بهم.وایسادم نگاش کردم.بهم گفت اَن!!!!!اصلا مونده بودم چی جوابشو بدم...گفتم خودتی بی تربیت.راهمو کشیدم رفتم بعد داد زد چی زر زر کردی؟من    تو دلم گفتم برگردم هر چی از دهنم در میاد بگمــــــــــا برگشتم گفتم خفه شو گفت خفه شدی یه عالمم جیغ جیغ کرد دختره سلــــــیته! دیگه نگاشم نکردم رفتم.یه خانومه که این صحنه رو دیده بود بهم گفت خانوم خودتو ناراحت نکن این دختره همین جوریه!گفتم می شناسینش؟گفت آره این با همه دعوا داره و بی تربیته.گفت توی یکی از این سریالا یه نقش چُسکی بازی کرده و حالا دیگه خدا رو بنده نیست!

خلاصه تند تند داشتم می رفتم دختر دوست مامانمو دیدم!ولی خوشبختانه منو ندید وگرنه باید با اونم وامیسادم سلام علیک می کردم.حالا سر خیابون وایسادم،مگه ماشین میاد.اعصابم پودر شده بود دیگه.بعد از کلی وایسادن یه تاکسی سوار شدم که دم پل صدر تصادف کرد!!واقعا دیگه گریه م گرفته بود.یه ربع به کلاس مونده بود من حتی به تجریشم نرسیده بودم!پیاده شدم یه ماشین دیگه سوار شدم!حالا رانندهه گیر داده بود از توی آینه داشت چشم منو در می اورد.با اون آهنگای محسن چاوشیش داش رو اعصاب پودر شدم پا می کوبید!(از صدای محسن چاوشی و آهنگای ان سبک متنفرم،ای یارو مجید خراتها شایدم خراطها چی با خودش فکر می کنه وقتی اول آهنگش می گه ممممجید خررررراطها)

با یه بدبختی رسیدم دانشگاه اون روز. و بدتر از همه این بود که کلاس آزمایشگاهمون 20 دقیقه بیشتر طول نکشید!یه ماهی طفلکی از خانوده طلال رو تشریح کردیم که بسکه کوچولو بود هیچ جاش معلوم نبود!!!یکمم مونده بود و سخت قیچی می شد.

واقعا خیلی حرص خوردم واسه 20 دقیقه این همه اعصابم به چُخ رفت!!

تو راه برگشت نزدیکای خونه یکی از دوستای دبیرستانمو دیدم که به چشم شور بودن معروف بود!خودشم همیشه می گفت که چشش شوره.یادمه یه بار کفش نوی چپ دست رو که یه عالمم پولشو داده بود همچین چشم زد که که دهن باز کرد!آیدا می گه که تا در باره یکی دیگه از دوستامون و دوست پسرش جلوی این چشم شوره گفتن،گفته چه خوب و اینا و به یه روز نکشیده که دعوای شدید کردن تا مرز به هم زدن!تو دبیرستان یادمه به یکی از معلمامون یه بار گفت وای خانوم فلانی چقدر خودکارتون خوشگله...خودکاره یهو از هم باز شد هر تیکش پرید یه طرف!موجود عجیبی بود خلاصه.شمارمو گرفت متاسفانه!امیدوارم یادش بره منو!

عصرم با آیدا رفتیم یه جای توپ!یه حرفای خوبی بهم زدن که کلی به خیلی چیزا امیدوار شدم!

تو راه رفتن عمه ی پسر عمه مو دیدم!ولی اون منو ندید.برگشتنه هم سر خیابون دیدم یه آقاهه تو یه ماشینه داره منو نگاه می کنه یه عینک شبم زده بود و خودشو باد کرده بود!!!تو دلم گفتم اه چس چه خودشو گرفته!از خیابون که رد شدم از نزدیک دیدم  اِاِاِ این که حسام نواب صفویــــه!!!ولی دیگه رد شدم رفتم!!!

نمی دونم چرا اون شب این همه آشنا دیده بودم تو خیابون!بــردیا از اینکه یکی از فامیل تو خیابون مارو با هم ببینه همیشه خیلی می ترسید(آخه فامیل بودیم با هم).منم همیشه مسخرش می کردم!ولی حالا می بینم حق داشته!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد